نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بغض

سراپا بغضم


کسی را فراموش نکردم


اما...


خودم فراموش شدم


ناله هایم تلخ است 


بغض تنهایی من را تو نخواهی فهمید


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 5:14 | |







خیلی تنهام

خیلی تنهام

خیلی وقته که دلم میخواد پیش خدا برم

از زمین دل کندم و اون بالا بالاها برم

آخه اینجا هیچ کسی عاشق آدم نمیشه

اگه هم عاشق بشه لایق آدم نمیشه

یکی عاشقت میشه میگه که خیلی با حالی

آخر کارش میفهمی عمریه سر کاری


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 23:57 | |







واسه توهه

 

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 18:13 | |







حرفای شایان کوچولو


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 18:6 | |







نامردی

در این بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟ .....


نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی ......


برو بگذر از این بازار ، از این مستی و طنازی .....


اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 17:29 | |







ماه مبارک رمضان بر همگی مسلمانان مبارک باد

قرار داشتیم به قرب الهی برسیم نه به دختر پسرای تو خیابون و دانشگاه و سایت

قرار بود جانشین خدا "خلیفه الله" باشیم نه جانشین شیطان

قرار بود برای خدا عبادت کنیم نه برای شیطان تبلیغ!

مراقب باش خوبی تو طناب شیطان نشه و به گردن کسی نیوفته!

قرار بود سیرت زیبا داشته باشیم نه به دنبال صورت زیبا باشیم!

به خودمون بیایم!

کسی از آسمون نمیاد مارو بگیره و بذاره توی صراط مستقیم..

خودمون باید رو به خدا حرکت کنیم!

پس رو به راه باش نه رو به بیراه...!


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 20:36 | |







کم توقع

 چقـــدر کم توقع شده ام ….

نه آغوشت را می خواهـــم ، نه یک بوســـه نه حتـــی بودنت را …

همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است…

مرا به آرامش می رسانــد حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان …


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 1:50 | |







تنهایی

 تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کرده ام

......تنهایی را دوست دارم زیرا

در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست

و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد.


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 14:52 | |







یادته؟؟؟

 خدایا ! یادته ؟؟؟؟

اومدم پیشت و اروم گفتم که من اینو میخوام !

تو گفتی ولش کن ،یکی بهترشو واست کنار گذاشتم !

پامو کوبیدم و گفتم :فقط اینو میخوام .

گفتی : نمیشه اخه... قولشو به یکی دیگه دادم . .

.....خدایااااااااااااااا........با تو بودنم آتیشم زد


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 14:44 | |







غم زده

باختم در عشق اما

باختن تقدیر نیست------------------------ساختم با درد تنهایی

-----------------------------------

----------------------------

مگر تقدیر چیست؟

خسته ام از این زندان ----------------------که نامش زندگیست

...پس قشنگی های دنیا دست کیست؟

دلم  100 بار از دستت

شکست  چیزی نگفتم اما-----------------------------یه بار دلتو شکستم

واسه همیشه گفتی

خدا نگهدار اره این----------------------------------------رسمش نبود بی انصاف...


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 21:27 | |







خداحافظ

  خداحافظ همیشه سخت ترین کلمه است برای بازگفتن...

بر لب که بیاید دیگر باید رفت ! ...

می روی ؟


 

اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است

نه اینکه می­شه باور کرد دوباره آخر جاده است

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها

بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا

 

 از زندگیت بیرون میروم برای همیشه

مثل همیشه عقربه ها نمیزارن حرف بزنم .

 

خیلی دیره . میدونستم دیر میشه . اینو از همون سلام اول فهمیدم

 

تا دیر نشده خداحافظ . . .

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 20:53 | |







مگه دوست ندارم

   میگم خداحافظ

که تو چشم تر کنی و بگی کجا؟ مگه دست خودته این اومدن و رفتن؟

که سفت بغلم کنی و بگی هیچ رفتنی تو کار نیست "همین جا" به دلتاشاره کنی

"جاته تا همیشه"

آخر سرشم محکم بگی شیر فهم شد؟؟؟

منم دل ضعفه بگیرم از این دوستانه های قشنگت گاهی خداحافظ

یعنی نزار برم دستمو بگیر منو بچسبون به سینت و بگی مگه شهر هرته

مگه من میذارم بری مگه من

دوست ندارم


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 20:49 | |







خدایا دوست دارم

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

 

همیشه فکر می کردم چون “گرفتارم” به “خدا” نمی رسم
ولی حالا فهمیدم چون به “خدا” نمی رسم، “گرفتارم”

.
.

خدایا
در ۲ راهی زندگی ام
تابلوی راهت را محکم قرار بده
نکند که با نسیمی راهم را کج کنم . . .

.
.

من خدایی دارم ، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان ، خوب ، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید
، با دل کوچک من،  ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد ، او مرا می خواند ، او مرا می خواهد …


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 22:47 | |







سوال سوال

اگه من خاک باشم و تو سفالگر ، ازم چی میساختی ؟


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 22:34 | |







چرا حس می کنم هستی کنارم؟

چرا این رفتنو باور ندارم؟

چرا گم می کنم روزو شبا مو؟

چرا حس می کنم داری هوامو؟

چرا هستی میونه خواب و رویام ؟

چرا پر می شی تو حرم نفس هام؟

دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم

می خوای بری تو رو به این ترانه می سپارم .. ولی نرو ..نرو.. بمون

نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم.

نرو بمون نرووو بمون نروووووووو بمون کنارممممممممم.

اخه ترانه هام همش بهونتو می گیرن

اگه بری همه کهنه میشن بی تو میمیرن

اگه بری چشامو پشت جاده جا میزارم

اگه بری خوده بارون میشم برات می بارم

دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم

می خوای بری تو رو به این ترانه می سپارم .. ولی نرو ..نرو.. بمون

نفسم برید به خدا نمی خوای بیای؟؟؟


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 22:57 | |







گاهی...

گاهی دلم میخواد, وقتی بغض میکنم,

خدا از آسمان به زمین بیاد, اشک هامو پاک کنه, دستم را بگیره و

بگه: اینجا آدما اذیتت میکنن؟!!!

بــیـــا با خودم بـــبـــرمـتــــــــــــــ...


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 12:40 | |







دل

سلام خدا جون !!!ببخشید مزاحمتون شدم . میشه این دل منو عوض کنین؟ببخشیداا!!! این جنسش خوب نیش خیلی زود تنگ می شه . می شکنه . پر می شه . می گیره .خسته می شه . می سوزه ... اگه میشه یه دل میخوام که به این زودیا تنگ نشه !!! جنسش هم نشکن باشه و نسوز!!! حسابی هم جا دار باشه. و به این زودیا پر نشه از غم و غصه . مرسی خدا جون .بازم می بخشید!!!



[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 11:59 | |







 

 درد داره کسی تنهات بذاره که به جرم با اون بودن همه تنهات گذاشته باشن


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 11:11 | |







...دلم برای کسی تنگ است

 

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند

 

   دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد

 

   دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد

 

   دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده

 

   دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است

 

   دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است

 

   دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است

 

   دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست

 

   دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون تا است

 

   دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگیهایم است

 

    دلم برای کسی تنگ است


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 23:44 | |







بازباران


 باز باران!!!

باز باران.... با ترانه می خورد بر بام خانه، خانه ام کو؟؟
 
روزهای کودکی کو؟؟

فصل خوب سادگی کو؟؟

یادت آید روز باران؟؟

گردش یک روز دیرین...؟؟

پس چه شد دیگر کجا رفت؟؟

خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوه بن بست...

در دل کوه، کودک خوشحال دیروز، غرق در غم های امروز...

یاد یاران رفته بر باد... آرزوها رفته بر باد... باز باران...

می خورد بر بام خانه... بی ترانه... بی بهانه... شایدم گم کرده خانه..

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 22:57 | |







نمایش

...این روزهایم به تظاهر می گذرد

تظاهر به بی تفاوتی

تظاهر به بی خیالی

...به شادی

...به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست

...اما

چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 22:22 | |







پشیمونم

 فلک از کار و کردارت نشادم

 پشیمونم که از مادر بزادم

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 13:14 | |







سوال

 اگه با اطمینان یه چیز یو از خدا بخوای خدا اونو بهت میده؟؟؟


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 13:10 | |







اگه عشقی دیدی سلام منو بهش برسون

 برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 14:56 | |







 اگه احساسمو کشتی

اگه از یاد منو بردی

اگه رفتی بی تفاوت

به غریبه سر سپردی.

بدوون اینو که دل من شده جادو به طلسمت.

یکی هست این ور دنیا که تو یادش مونده اسمت 

 

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 13:32 | |







افسوس

  

افسوس که روزتولدم رفته ازیادم...

    آمدم که بسوزم،سوختم...آمدم که بسازم،ساختم...وآمدم که بگویم،گفتم.....

 ولی چه کنم که هرچه سوختم وساختم

 بردل این کسانی که فرمان زندگی من

 دردستانشان است هیچ اثری نکرد.......

 آه«تف» به توای اجتماع نامرد...

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 22:38 | |







چرا ادما این قدر سنگ دل شدن خدا

!!!سیر شده ام از بس که از آدم ها زخم خورده ام

خدا خیرتان بدهدکه به من محبت دروغین تعارف نکنید 

..........من سیرمممممممممممممم


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 19:26 | |







مهم مهم خیلی خیلی مهم

 سلام به همه ی دوستان گلم می خوام داستان زندگیه یکی از دوستامو که ازم خواهش کرده اینجا بذارم براتون بنویسم و از تجربه ی دوستم استفاده کنید و شما با نظراتتون بهش کمک کنید و بگید کارش درس بوده یا غلط؟ برای خواندن داستان بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 11:27 | |







تنها ترين تنها

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 21:49 | |







 بچه ها يه سوال دارم اگه شما بفهميد كه ظرف 24 ساعت آينده عمرتون به پايان مي رسه و يا كلا دنيا نابود مي شه چي كار ميكنيد چه كارايي رو انجام مي ديد؟؟؟ لطفا در قسمت نظرات بگين چي كار مي كنيد موفق و پيروز باشيد. 

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 16:24 | |







سلام خدمت تمامي دوستان گل

ماه محرم را به تمامي شيعيان و دوست داران حضرت ابا عبدالله الحسين تسليت عرض مي كنم


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 16:17 | |







عقل و عشق

 یک لحظه طول می کشه تا از کسی خوشت بیاد , یک دقیقه طول می کشه تا یکی رو بپیچونی یک ساعت طول می کشه تا یکی رو دوست داشته باشی یک روز طول می کشه تا دلت برای یکی تنگ بشه یک هفته طول می کشه تا به یکی عادت کنی کمتر از یک ماه طول می کشه که عاشق یکی بشی اما یک عمر طول می کشه تا فراموشش کنی .

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 14:57 | |







دل تنگ

 شايد يه کسي شبها براي اينکه خوابتو ببينه به خدا التماس ميکنه!! شايد يه کسي به محض ديدن تو دستش يخ ميزنه و تپش قلبش مرتب بيشتر ميشه!! مطمِئن باش يکي شبها بخاطر تو تو دريايي از اشک ميخوابه!! ولي تو اونو نميبيني؟؟ شايدم هيچ وقت نبيني


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 14:12 | |







 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 18:56 | |







غريبه ام واسه همه

 

خدا گریه مسافرو ندید

 

دل نبست به هیچ کس و دل نبرید

 

آدما برای دوری از دیار

 

جاده رو برای غربت آفرید

جاده اسم منو فریاد میزنه

میگه امروز روز دل بریدنه

کوله باری که پر از خاطره هاست

روی شونه های لرزون منه

از تموم ادمای خوب و بد

از تموم قصه های خوب و بد

 چی برام مونده به جز یه خاطره

 نقش گنگی تو غبار پنجره

جاده آغوشش و وا کرده برام

منتظر مونده که من باهاش بیام

قصه تلخ خداحافظی رو

می خونم با اینکه بسته است لبام

پشت سرگذاشتن خاطره ها

همه عشقهاودلبستگیا

خیلی سخته ولی چاره ندارم

 

جاده فریاد میزنه بیا بيا...

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 17:32 | |







دوستت دارم ها...آه... چه كوتاهند...

 

 


 

غم نگاه آخره

 

 

 تو لحظه ی خداحافظی

 

 

گریه ی بی وقفه ی من

 

 

  تو اون روزای کاغذی

 

 

  قول داده بودیم ما به هم

 

 

 که تن ندیم به روزگار

 

 

  چه بی دووم بود قول ما

 

 

 جدا شدیم آخر کار

 

 

تو حسرت نبودنت

 

 

 من با خیالتم خوشم

 

 

  بار بستم از این دیار

 

 

  آرزو هامو میکشم

 

 

 کوله بارم پر حسرت

 

 

 دلم یه دنیا درده

 

 

مثل آواره ای تنها

 

 

 تو خیابونی که سرده

 

 

  تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره

 

 

 آروم آروم دل تنگم داره بی تو می میره

 

 

 گل مغرور قشنگم

 

 

من فراموشت نکردم

 

 

بی تو اینجا رو نمیخوام

 

 

  میرم و بر نمیگردم

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 14:40 | |







عقل آدم ها به چشمشونه

 مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله ‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار، پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد.
دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن.
مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار پسر جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.
باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان پزشک مراجعه نمی‌کنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم.

امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند !!!

 

[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 14:4 | |







نگاه

 

نـــــــــــــــــــــــگاه...

CNIRAN : بزرگترین تالار گفتمان ایرانیان

 چـقدر دوسـت داشــتم یـک نـفر از مـــن مـی پرسید...


چـرا نــگاه هایـت آنـقدر غمـگـین است؟


چـرا لبـخندهایــت آنـقدر تلـخ و بیــرنگ است؟


امـا افسـوس که هیــچ کس نبـود ...


همـیشه مـــن بـودم و تنــهایـــــــی پــر از خاطره ...


آری بـا تــو هسـتم ...!


با تـویــی که از کنـارم گذشـتی...


و حتـی یـک بار هـم نپرسیـدی،


چـرا چشمـهایم همیـشه بـارانی اسـت...!!

 

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 21:57 | |







وصيت نامه عشق

 وصیت نامه عشق

 

وصیت میکنم هر گاه مردم بر روی تابوتم پارچه ای سیاه بکشنند

تا همه بدانند روزگارم چقد سیاه بوده و هیچ گاه خوشبختی را ندیدم

چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم به راهش بودم و در فراغش مردم

دهانم رو باز بگذارید تا همه بدانند حرفای زیادی برای گفتن داشتم ولی نتونستم بیان کنم

دستهایم رو از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند هر آن چه را که میخواستم بدستم نرسید

پاهایم رو از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند هر چه دویدم به آرزویم نرسیدم

بر روی تابوتم دسته گلی بگذارید تا همه بدانند در غروب و بی کسی جان باختم

 

 


[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 20:37 | |







خداحافظ

 

 تو كه مي دانستي با چه اشتياقي... خودم را قسمت مي كنم

 

پس چرا...زودتر از تكه تكه شدنم...جوابم نكردي...براي...

 

خدافظي خيلي دير بود...خيلي دير!!!

 

همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی

را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد

خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ 

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم ،خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم ، در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم


و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد ،و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ ، چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟


خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی ، خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم ، خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !

حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات ، باشد، قبول…لااقل این نکته را بدان:

آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم

در سینه می تپید،

دلم بود…

نا مهربان.. خداحافظ




[+] نوشته شده توسط nadiya nourozi در 19:25 | |



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد